مشکلات غافل شدن از خودم فقط به خاطر شما عشق مامان و بابا .................
عزیزدلم مریض شدم درست و حسابی. از پریشب حالم اصلاٌ خوب نبود و همش انتهای بینی ام می سوخت جدیداٌ خیلی زود نمی رفتم دکتر و سعی میکردم خودم با داروها و نوشیدنی بهتر شه حالم . اخه با شما یکم سخته دکتر رفتن . تا اینکه واقعاٌ دیروز صبح دیدم حالم خیلی بده و از ترس اینکه شما هم نگیری و اوضاع بدتر شه فکر کن تنهایی پا شدم رفتم دکتر. بابا مجتبی شما را نگه داشت و من رفتم درمانگاه سر خیابون. فشارم را گرفت گفت ٨.٥. به چهره ام نگاه کرد و گفت خیلی چهره ات رنگش پریده و زرد شده. همه این سرماخوردگی ات ناشی از ضعیف شدن بدنت هست. یه خانم شیرده انقدر باید بخودش برسه که حد نداره. خلاصه کلی توضیح داد. همین که دفترچه را باز کرد بنویسه گفت یه سرم می نویسم گفتم...